جنگ جهانی اول، آثار مصیبتباری برای جامعه بشری در پی داشت. در اروپا، دولتهای محور، یعنی همانها که در جنگ مغلوب شده بودند، بیش از دیگران متحمل خسارت شدند. در این بین، آلمان که در برافروختن نایره جنگ نیز، نقش محوری داشت، بسیاری از امتیازات و سرمایههای خود را از دست داد. طبق معاهده ورسای که نمایندگان ژرمنها تنها برای امضا و نه اظهار نظر، در جلسه تصویب آن حضور یافته بودند، آلمانیها تمام مستعمرات خود را از دست دادند و افزون بر این، از داشتن ارتش محروم و محکوم به پرداخت غرامت به متفقین شدند. تحمیل این قرارداد، غرور ملی آلمانیها را به شدت جریحهدار کرد. وقتی چند سال بعد، فرانسویها به بهانه پرداخت نشدن غرامت جنگ از سوی آلمان، بخشی از قسمتهای غربی این کشور را اشغال کردند، خشم عمومی آلمانیها افزایش پیدا کرد. در چنین وضعیتی، شرایط برای فعالیت گروههای ملیگرای افراطی، بیش از پیش فراهم شد. آنگونه که وقتی «آنتون درکسلر» در ۷ مارس ۱۹۱۸، حزب نازی را بنیان گذاری کرد، در اندک زمانی، هزاران تن از آلمانیهای ملیگرا به آن پیوستند و به این ترتیب، زمینه رشد و قدرت گرفتن حزب نازی و رهبر بعدی آن، یعنی «آدولف هیتلر» فراهم شد. اینکه هیتلر با استفاده از شرایط به وجود آمده، چگونه توانست مدارج ترقی را طی کند و ابتدا صدراعظم و سپس، پیشوای آلمان شود، موضوع این نوشتار نیست. واقعیت آن است که صعود هیتلر به قله اقتدار و قدرت، بدون همکاری و همراهی برخی از هواداران وفادارش، ناممکن بود و بدون تردید، «ژوزف گوبلز»، در ردیف یکی از مهم ترینِ این هواداران وفادار قرار داشت؛ او رهبر دستگاه تبلیغاتی هیتلر و یکی از طرفداران دوآتشه پیشوای آلمان و دیدگاههای نژادپرستانه وی بود.
ژوزف گوبلز در خانواده ای متوسط از اهالی «راینلند» در آلمان، در سال ۱۸۹۷، متولد شد. در نوجوانی، زانویش آسیب دید و تلاش پزشکان برای جراحی و ترمیم آن با شکست روبهرو شد. به همین دلیل ژوزف، تا پایان عمر میلنگید. او علاقه فراوانی به ادبیات داشت و تحصیلات خود را تا مرحله دکترا، در این رشته ادامه داد. توانایی ذاتی وی برای سخنوری از یک سو و تسلطش به ادبیات آلمانی از سوی دیگر، از گوبلز یک سخنران زبردست ساخت که با سخنرانیهای آتشیناش، همگان را میخکوب میکرد و ذهنها را تحت تأثیر قرار میداد.
او پس از پایان تحصیلات در دانشگاه هایدلبرگ، در سال ۱۹۲۱، به کار روزنامهنگاری روی آورد و در تلاش برای کسب شهرت که ریشه در روحیه جاهطلبانهاش داشت، حتی رمان نویسی را هم امتحان و داستانی با عنوان «مایکل» را روانه بازار نشر کرد که البته، با استقبال چندانی روبهرو نشد. گوبلز در سال ۱۹۲۴، رسماً به عضویت حزب نازی درآمد؛ حزبی که با تکیه بر دیدگاههای افراطی ملیگرایانه، درصدد بود با استفاده از فضای ناشی از جریحهدار شدن غرور ملی آلمانیها در جنگ جهانی اول، به قدرت دست پیدا کند. او که در ابتدای کار، چندان با نظرات آدولف هیتلر، رهبر حزب نازی، موافق نبود، مدتی بعد، در زمره هواداران پر و پاقرص وی قرار گرفت و به این ترتیب، در جمع اطرافیان وفادار هیتلر، جایی ویژه برای خودش دست و پا کرد. گوبلز در سال ۱۹۳۱ با زنی بیوه به نام «ماگدا کواندت» ازدواج کرد و پسر او «هرالد» را هم به فرزند خواندگی پذیرفت؛ هرالد بعدها به عضویت «اس اس» در آمد و تنها عضو خانواده گوبلز بود که دنیای پس از جنگ جهانی دوم را هم تجربه کرد. دشمنان گوبلز، درباره ارتباط همسر او با هیتلر، داستانهای زیادی نقل کردهاند؛ اما هیچکدام از این داستانها، به لحاظ تاریخی، قابل اثبات نیست.
نابغه «پروپاگاندا»
با قدرت گرفتن نازیها، گوبلز تمام استعدادهای درونی خود را ظاهر کرد. او در امور تبلیغاتی، یک نابغه بود؛ به خوبی میدانست که از فضاهای به وجود آمده چگونه استفاده کند و استاد به راه انداختن جنگ تبلیغاتی و «پروپاگاندا» بود. گوبلز به خوبی اهمیت رسانه و تهییج افکار عمومی را میدانست. به دستور او، هزاران رادیوی ویژه در آلمان تولید و توزیع شد. رادیوهایی که ظاهراً چند موج داشت، اما با آن ها تنها میشد صدای آلمان را شنید! گوبلز در سازمان عریض و طویل تبلیغات نازی همه کاره بود. ماشین تبلیغاتی هیتلر، زیر نظر گوبلز، با استفاده از آخرین شیوههای تبلیغاتی، حتی در آخرین روزهای جنگ هم، به آلمانیها تلقین میکرد که پیروزی از آنِ نازیهاست.
در سایه همین تبلیغات بود که بسیاری از اقدامات جنایتبار ارتش نازیها، به صورت فتحی بزرگ برای مردم آلمان تصویر میشد و باورهای هیتلر را در ذهن آن ها نهادینه میکرد. گوبلز، معتقد بود که دروغ، هر چه بزرگ تر باشد، باورش برای مخاطبان راحتتر است! بر پایه همین دیدگاه، او موجهای تبلیغاتی بزرگی را به راه میانداخت که حتی گاهی، دشمنان آلمان را هم تحت تأثیر قرار میداد. این تکنیک که با اصطلاح «دروغ بزرگ» یا «دروغ گوبلزی» شهرت یافته است، به دفعات مورد استفاده نازی ها قرار گرفت و نازیها آن را، برگرفته از روشهای سرمایهداران یهودی آلمانی، پیش از آغاز جنگ جهانی اول میدانستند. گوبلز که از سال ۱۹۳۳، مسئولیت وزارت تبلیغات سیاسی هیتلر را برعهده داشت، تا واپسین روز زندگی خود این مسئولیت را حفظ کرد و هیچگاه مورد سوءظن وی قرار نگرفت.
گوبلز در شناخت ابزارهای تبلیغاتی نیز، توانمند بود. او از «رنی ریفنشتال»، فیلم ساز مشهور آلمانی خواست تا فیلمی را در راستای سیاستهای تبلیغی آلمان نازی بسازد و «پیروزی اراده» که برخی آنرا نخستین فیلم تبلیغاتی – سیاسی دنیای سینما میدانند، با سفارش گوبلز ساخته شد و به نمایش درآمد. گوبلز با وجود مشغله فراوان در وزارت تبلیغات، از سال ۱۹۴۰ و همزمان با اوجگرفتن پیروزی های آلمان، اداره مجله «رایش» را شخصاً برعهده گرفت و به نگارش مقالات متعدد در آن، مبادرت کرد. سرمقالههای گوبلز در این مجله، یکی از برجستهترین الگوهای پروپاگاندا در تاریخ محسوب میشود. او با بیپروایی تمام از ساخت سلاحهایی معجزهآسا سخن میگفت که قادرند یک شبه کار دشمنان آلمان را بسازند و صحنه جنگ را به نفع نازیها تغییر دهند. گوبلز با این شیوه، میکوشید روحیه سربازان آلمانی را بالا ببرد و همزمان در دل دشمنان، ترس و واهمه ایجاد کند. اما به تدریج متفقین به روشهای گوبلز در ارائه الگوهای تبلیغاتی پی بردند و در سالهای پایانی جنگ، دیگر حنای او برای دشمنان نازیها، رنگی نداشت! با این حال، او هیچگاه از ادعاهایش کوتاه نیامد و حتی، با وجود قطعی شدن شکست آلمان، به حمایت خود از هیتلر ادامه داد، حمایتی که سرنوشتی شوم را برای نابغه تبلیغاتی نازیها در پی داشت.
تصمیم وحشتناک یک تبلیغاتچی
حاصل ازدواج گوبلز با «ماگدا»، شش فرزند بود. دیدگاههای «ماگدا» نیز، مانند شوهرش، منطبق با دیدگاههای نژادپرستانه و راسیستی آدولف هیتلر بود و بر همین اساس، برخی از تاریخ نگاران، «ماگدا» را بانوی اول نازیها میدانند. شکستهای پیدرپی ارتش آلمان در سالهای ۱۹۴۴ تا ۱۹۴۵، به ویژه شکست سنگین آن ها در شوروی، شرایط را برای هیتلر و اطرافیانش، هر لحظه سختتر میکرد. با نزدیک شدن نیروهای شوروی به برلین، وحشت گرفتار شدن به دست کمونیستها، یک لحظه از فکر هیتلر و گوبلز خارج نمیشد. اخبار وحشتناکی از قتل، غارت و تجاوز سربازان روس در شهرهای مختلف آلمان به گوش میرسید. شرایط به وجود آمده، در نهایت هیتلر را به این نتیجه رساند که باید به زندگی خود خاتمه دهد؛ این تصمیم، تصمیم گوبلز و همسرش نیز بود. اما گوبلز ۴۸ ساله و همسر ۴۳ سالهاش برای اجرای این نقشه، با مشکلی جدی روبهرو بودند؛ باید با شش فرزند خود چه میکردند؟ تصمیم وحشتناکی که این زن و شوهر گرفتند، عبارت بود از پایان دادن به حیات شش فرزندشان! آن ها فرزندانشان را بیهوش کردند و سپس، به آن ها سم سیانور خوراندند؛ آن گاه گوبلز، به سربازان تحت امرشان دستور داد که به طرف او و همسرش شلیک کنند و آن دو را به قتل برسانند. این اتفاق، ساعاتی پس از خودکشی هیتلر، در روز اول ماه مه سال ۱۹۴۵ روی داد. هنگامی که نیروهای شوروی به محل زندگی گوبلز هجوم آوردند، با پیکر غرق در خون و سرِ متلاشی شده گوبلز و همسرش روبهرو شدند. با دستور فرمانده روس، جسد هیتلر، معشوقهاش «اِوا براون»، گوبلز، ماگدا و فرزندان خردسال این دو، سوزانده شد. گزارشهایی در دست است که نشان از کبودی صورت و دهان یکی از فرزندان آن ها دارد؛ برخی معتقدند شاید او، بیهوش نبوده و در برابر خوردن سیانور، مقاومت کرده است. به هر حال، جنون جاهطلبی ژوزف گوبلز و همسرش، سرانجام با مرگ وحشتناک و جنایتبار فرزندانش به دست خود او، پایان یافت.
منابع:
جنگ ناشناخته؛ اتو اسکورزنی؛ ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی؛ نشر البرز
وزیر تبلیغات آلمان نازی؛ حسن شریفی؛ انتشارات اندیشه معاصر
جنگ جهانی دوم از آغاز تا فرجام؛ گردآوری و ترجمه: حمید عشقی؛ انتشارات آرمان رشد
مهیبتر از طوفان(نبرد برلین)؛ فرانکو باندینی؛ ترجمه بهرام افراسیابی؛ نشر مهرفام
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0