پایگاه خبری نمانامه: نخستین نکتهای که دربارهی “رئالیسم جادویی” در ادبیات آمریکای لاتین به معنی اعم و در مورد فوئنتس به معنی اخص اصطلاح باید گفت، ریشههای بومی این نگرش هنری است. او خود در مصاحبهای با دکتر میشل ووتز۱، استاد دانشگاه دولتی وبر۲ میگوید:
“میان سوررئالیسم و رئالیسم جادویی ارتباطی هست. همان طور که میدانید در قرن نوزدهم رمان در آمریکای لاتین خیلی فقیر بود، چون از ادبیات فرانسه و به طور کلی اروپا تقلید میکرد. یا از روی آثار رئالیستی بالزاک۳ یا از روی آثار ناتورالیستی زولا۴. در دههی ۱۹۲۰ دو نویسندهی معروف یکی آلخو کارپنتیر۵ کوبایی و یکی هم آستوریاس۶ گواتمالایی ظاهر شدند که هر دو در اوج انقلاب سوررئالیستها در فرانسه بودند. اینان از آنچه سوررئالیستها میگفتند، مبهوت شدند. آنان به سوررئالیستها میگفتند: ببینید، ما همین سوررئالیسم را به صورتی طبیعیتر در آمریکای لاتین خودمان هم داریم. چرا ما باید سوررئالیسم را از شما اروپاییان یاد بگیریم؟
ما نباید از یاد ببریم که ریشههایی در نژاد سیاه داریم؛ ریشههایی بومی و مدیترانهای داریم؛ ریشهی یهودی و عربی داریم که بورخس۷ آنها را خوب دریافت. پس طبیعی است که بتوانیم ادبیاتی خاص خود در آمریکای لاتین داشته باشیم. اما چون عناصر فرهنگ بومی نشانهی توحش و بدویت تلقی میشد، از آن پرهیز میکردیم، زیرا آنها را با تعریفی محدود که از تمدن داشتیم، در تعارض میدیدیم. نویسندگان پیشگام ما، به همان فرهنگ بومی خود برگشتند. آستوریاس، افسانههای گواتمالایی را موضوع داستانهای خود قرار داد؛ آثاری که بر پایهی زندگی قوم و فرهنگ مایا۸ استوار بود. کارپنتیر، رمانهایی بر اساس واقعیت آفریقایی کوبایی جزایر آنتیل۹ نوشت و بورخس از ریشههای یهودی و عربی فرهنگ آمریکای لاتین الهام گرفت. به این ترتیب بود که ادبیات آمریکای لاتین، نوسازی شد و چیزی فراتر از سوررئالیسم اروپایی از آب درآمد. “من خودم یک کمی به عقب رفتم و به ریشههای فراموش شدهی فرهنگ خود برگشتم و این خود، سکوی پرتابی شد تا بتوانم رمانهای خودم را بنویسم.” (ووتز)
دومین دقیقه در “رئالیسم جادویی”، این است که نویسندگان آمریکای لاتین که به این سبک مینویسند، اصراری ندارند که حتما نوشته هایشان با عقلانیت غربی همخوانی داشته باشد. صد سال تنهایی۱۰ گارسیا مارکز۱۱ در فرانسه مورد استقبال قرار نگرفت. او در مصاحبهای با ِمندوزا ۱۲ میگوید خوانندگان و منتقدان این کشور، پدیدههای ادبی را هم با معیار عقلانیت و خردگرایی تجربی ارزیابی میکنند. در کشور دکارت۱۳، جایی برای قبول رئالیسم جادویی وجود ندارد. مخالفان این نگرش ادبی، از آن همه اغراق ادبی، تلمیحات، خیالپردازی و موارد شگفت و سحرآمیز خشنود نیستند، در حالی که همهی عناصر سازندهی این سبک ادبی، محصول محیط جغرافیایی، فرهنگی، نژادی و اساطیری آمریکای لاتین است.
گارسیا مارکز در این مصاحبه میگوید:
کلمبیاییها به من یاد دادند که جور دیگری به واقعیت نگاه کنم و فراطبیعی بودن برخی امور را در زندگی روزمره بپذیرم… تاریخ کلمبیاییها سرشار از جادو است و عناصر فرهنگ جادویی از طریق بردگان سیاه از آفریقا و همچنین از طریق سوئدیها و آلمانیها و دزدان دریایی انگلیسی به کلمبیا آورده شده است. در هیچ کجای دنیا شما این اندازه التقاط فرهنگی و اجتماع فرهنگهای متضاد را که در مناطق کارائیب هست نمیبینید… در عین حال، آنجا تنها جایی در دنیاست که احساس میکنم در خانهی خودم هستم (مندوزا: ۵۵).
کارپنتیر به جای رئالیسم جادویی از تعبیر واقعی شگفتانگیز استفاده میکند تا بر عنصر غالب شگفتانگیزی شگرد روایی خود تأکید کند. او نیز اصرار دارد که چنین رویکردی در پدیدههای زندگی در حیات فرهنگی گسترده و تاریخی آمریکای لاتین ریشه دارد:
واقعی شگفت انگیزی که من از آن دفاع میکنم، همین واقعی شگفتانگیز خود ماست که کیفیتی خام، پوشیده و مطلق دارد و در سراسر آمریکای لاتین رایج است. در این جا هر چیز عجیبی، پیش پا افتاده است و همیشه هم پیش پا افتاده بوده است (کارپنتیر ۱۰۴).
سومین ویژگی برجسته در همهی آثاری که به رئالیست جادویی معروفند، سمت و سوی اجتماعی سیاسی و به ویژه، پسزمینهی پسا استعماری آنهاست؛ یعنی این آثار، نوعی پادزهر در برابر سرشت استعماری در خود دارند که بر جنبهی بومی این آثار میافزاید. مطابق نوشتهی وندی بی. فریس۱۴:
آنچه در ادبیات آمریکای لاتین به اعتبار مضامین و شگردهای روایی مطرح میشود، نوعی فاصلهگذاری آگاهانه با نظام غالب ادبی و سیاسی اروپا و آمریکای شمالی است و به همین دلیل، مبین وضعیت پسااستعماری است. رئالیسم جادویی به همین دلیل، نقشی ضد استعماری بازی میکند و درست در برابر رئالیسم اروپایی قرار میگیرد. ویلسون هریس۱۵ نویسندهی اهل گویان۱۶ میگوید: واژهی تسخیر و تصرف [یک کشور] اصلا مبیّن نوعی از جنون زودگذر و رئالیسم دیوانه و آدمخوار است (فریس ۱۴۸).
مقصود هریس از این که تسخیر را نوعی از جنون زودگذر میخواند، این است که ِصرف تصرف نظامی یک سرزمین، هرگز به معنی تسخیر فرهنگی آن نیست، چنان که فرهنگ و تمدن امروز آمریکای لاتین، ضرورتا همان فرهنگ و تمدن استعمارگران اسپانیا و پرتغال نیست. افزون بر این، رئالیسم ادعایی غربیان، تعبیر دیگری از جنون و آدمخواری است. چنان که از این تعبیرات بر میآید، مردم و روشنفکران هنرمند آمریکای لاتین، ادبیات رئالیستی جادویی خود را در برابر ادبیات رئالیستی و خردگرایانهی غربیان قرار میدهند و حساب ادبیات خود را از ادبیات آنان جدا میدانند. نویسندگان این قاره که به دنیای جدید معروف است اعتقاد دارند که رئالیسم جادویی، تواناییهایی دارد که به آنان امکان میدهد واقعیت زندگی را همه جانبهتر ببینند. ایزابل آلنده مینویسد:
شواهد متعددی در زمینهی ظرفیت روایت به سبک رئالیسم جادویی برای ترسیم صداهای پنهان و خاموش هست، هرچند امکان دارد که آشکارا به مسائل مربوط به استعمارزدایی و تاریخ پرداخته نشود. رئالیسم جادویی، شگردی ادبی یا گونهای نگرش است که فضایی برای ثبت نیروهای نامرئی فراهم میآورد که در جهان ما وجود دارد: رؤیاها، افسانهها، اسطورهها، احساس و شور، و تاریخ. همهی این نیروها میتوانند در متن اغراقآمیز و غیرقابل توضیح رئالیسم جادویی بگنجند… این نگرش به ما اجازه میدهد تا همهی ابعاد واقعیت را ببینیم و بنویسیم (آلنده ۵۸-۵۴).
میکوشم بر آن بخش از سویههای رئالیسم جادویی خویشاوندان دور۱۷ (۱۹۸۱) فوئنتس (۱۹۲۸) تأکید کنم که کمتر مورد نوجه قرار میگیرد، و اصرار دارم جنبههای رئالیسم جادویی در بستری از نظریهی پسا استعماری طرح شود تا ُبعد سیاسی آن از سویهی ادبی اثر جدا نشود.
۱.جادوی اشیا:
آنچه در طبیعت و بیرون از ذهن شناسنده (سوبژه) وجود دارد، جنبهی فیزیکی، زیستشناختی و مادّی دارد، شیئ محض است و ابژه نام دارد. در آثار هنری، نگاه هنرمند، نگاهی ذهنی، عاطفی، جانبدار و آغشته به ذهنیت هنری اوست. د کیریکو۱۸، از پایهگذاران هنر بصری متافیزیک، نوشته است:
هر شیئ، دو وجه دارد: وجه عادی و متعارف، همان چیزی است که عموما میبینیم و دیگران نیز میبینند. دیگر، ساحت شبحگونه و متافیزیکی، که فقط معدودی در لحظات شهودی و مراقبهی متافیزیک، آن را مشاهده میکنند. اثر هنری باید چیزی را روایت کند که در شکل ظاهری اش، نمود نمییابد (فردوسی ۹۴-۹۳).
نخستین شیئ جادویی، آیینه است. کار آیینه، البته نشان دادن هر چیز یا کسی است که در برابر آن قرار گیرد، اما آیینهای که در رمان جادویی فوئنتس هست، به یقین، آیینهای است که هویت راستین آدمی را نشان میدهد؛ به قول مولوی:
آینهی سنگی برای پوستهاست
آینهی سیمای جان، سنگی بهاست
(برگ هنر شماره ۹ ویژه نامه کارلوس فوئنتس)
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0