نمایشنامه «روشنگری» شیلا استفنسن
به قلم: مهدی خاکی
نمانامه: نمایش نامه روشنگری از زن (لایا، مادر سیونهساله) و شوهری (نیک، ناپدری چهل و اندی ساله) در انگلیس میگوید که فرزند بیستسالهشان «آدم» برای گردشگری به خاور دور رفته و دیگر بازنگشته است. مادر گمان میکند پسرش در بمبگذاری کلوب شبانهی بالی کشتهشده باشد. بااینحال، لایا از زنی به نام جویس (اواخر میانسالی است) که کارش را «ارتباط با عالم فراحسی» مینامد، برای یافتن نشانی از پسرش کمک میگیرد اما نیک که ناپدری «آدم» است، اعتقادی به جویس و کارش ندارد، پدر لایا، گوردُن (شصتوچندساله) که نماینده سابق حزب کارگر در پارلمان است، از زنی به نام جوآنا (تقریباً سیساله) که در یک شوی تلویزیونی کار میکند، میخواهد که او نیز برای کمک به لایا برای یافتن احتمالی «آدم» بخشی از برنامه را به لایا و مشکلش اختصاص دهد. دراینبین از سوی کنسولگری انگلیس در تایلند خبر میرسد که مرد جوانی در بیمارستانی بستری و در کماست و چون در ساکش نام و آدرس «آدم» را یافتهاند، این امید در لایا زنده میشود که او باید پسرش باشد؛ اما وقتی این جوانِ ظاهراً دچار فراموشی از راه میرسد، «آدمِ» لایا نیست. نمایشنامه با ورود این جوان، که معلوم نیست شارلاتان یا بیمار روانی است، بیشتر در عالمی آشوبزده فرو میرود. حرکات و گفتار این جوان تا حدی جلو میرود که لایا با او درگیری فیزیکی نیز پیدا میکند. درنهایت نمایشنامه در تعلیقِ بازگشت «آدم» به پایان میرسد.
***
«روشنگری» در هشت صحنه نوشتهشده است. نمایشنامه با مشاهده یک آزمایش فیزیکی موردعلاقهی «آدم» آغاز میشود. دو توپ تنیس از دستگاه دستساز پرتابشده و رفتار حرکتی آنها توسط لایا و نیک نظاره میشود. استفنسن ساختار و کردار نمایشنامه را بر اساس «نظریه آشوب » بنا میکند. جوهر بینش لایا و نگاه او به جهان نشانههایی از نظریه نا موضوعی در فیزیک کوانتومی (ذرهای) و کنش ذرات در عالم دارد. بر اساس این نظر در فیزیک کوانتوم، ذرات عالم از حال هم باخبرند، حتی اگر میلیون سال نوری از هم فاصله داشته باشند، گویی این جهان هرلحظه خود را با تغییرات در هر ذره و در هرجایی از عالم، هماهنگ میکند و برای پیشباز عالم با رخدادهای متفاوت آماده میشود. استفنسن از نسل دوم نمایشنامه نویسان انگلیس پس از جنگ جهانی دوم است. این نسل فیزیک کوانتومی، متافیزیک کلاسیک، نظریه آشوب، تاریخ معاصر جادو، خرافه و رسانههای جمعی را در هم میآمیزد تا شاید از این معجون اکسیری برای رهایی آگاهی بختک زده مردمشان، از مفاهیم قالبی دربارهی هویت بسازد. کدام بیداری؟ به چه هویتی؟ نمایشنامه نویسان این نسلِ انگلیس دو اصل مهم «مکان مندی» و «زمان مندی» را در پیوند مستقیم با هویت میبینند؛ بنابراین هر دو مفهوم را رو میآورند، حلاجی میکنند، از محتوای معناییاش میکاهند یا بر آن میافزایند و دوباره آنها را در هم میتنند تا شاید تاروپود قبای نویس برای آگاهی فردی و هویتهای فراهم آید، البته قبایی که دیگر باید چهلتکه باشد (قادری، ۱۳۹۵: ۷). در سال نگارش این نمایشنامه حمله تروریستی القاعده به لندن در آستانه اجلاس سران «گروه هشت» در این شهر اتفاق افتاد. اروپا متشنج بود و خاورمیانه بهواسطه صدام (رئیسجمهور وقت عراق)، اسرائیل و سوریه اوضاع نابسامانی داشت. این سال بهنوعی پرچالشترین سال پس از جنگ جهانی بود…و البته سال ۲۰۰۵ به دلیل صدمین سال چاپ سه مقاله انیشتین سال جهانی «فیزیک» نامگذاری شد. این سه مقاله منجر به پدید آمدن «فیزیک کوانتومی» شد؛ که نمودش در آثار استفنسن هویدا است. بازنمایی هویتیِ این اتفاقات در فضای مدرن داستان از راه نشانهها معنا گرفته است. معنا حاصل رابطه و تمایز میان نشانههاست و فرایند معنا سازی از طریق زبان (دلالت) صورت میگیرد و درنتیجه، واقعیتی نیست که خارج از فرایند بازنمایی باشد. زبان، منعکسکننده واقعیت از پیش موجود نیست. بلکه فهم ما از واقعیت روزمره را میسازد. هرچند که جهان مستقل از بازنماییهای آن وجود دارد، اما معنادار شدن جهان درگرو بازنمایی آن است.
دیوید هاروی از مدرنیته بهعنوان پدیدهای صحبت میکند تنها مستلزم «گسستی بیرحمانه با همه وضعیتهای پیشین است». بلکه بهمثابهی «فرایندی بیپایان از شکافهای درونی و تکهتکه شدن درون خود نیز مشخص میشود». ارنستو لالکاو (۱۹۹۰) از مفهوم محل زدایی استفاده میکند ساختار محل زدایی شده ساختاری است که مرکزش بهوسیلهی (تکثر مراکز قدرت) جابجا شده است، نه بهوسیلهی جابجایی با ساختاری دیگر. لاکلاو استدلال میکند که جوامع مدرن هیچ مرکزی ندارند. هیچ ترکیببندی واحد و یا اصول سازمانیافتهای ندارند و برحسب «علت» و یا «قانون» واحدی توسعهنیافتهاند. چنانکه اغلب جامعه شناسان فکر میکردند، یک تمامیت و کلیه یکپارچه و مشخصی نیست که مانند شکفتن یک نرگس بر روی ریشهاش، خود را از طریق تکاملی درونی تولید کند، بلکه به شیوه پایداری توسط نیروهای بیرون از خودش مرکز زدایی و محل زدایی میشود. لاکلاو معتقد است که جوامع مدرن متأخر بهوسیلهی «تفاوت» مشخص میشوند. جستجوی «آدم» در فضای کاملاً متفاوت با کشور مادریاش، ناشی از هویتیابی در آغاز جوانی و بازنمایی تفکرات در اجتماعی که عضو آن نیست باعث شده تا بیشترین دغدغه را «مادر» در کل نمایشنامه داشته باشد. مادری که از ملت انگلیس است. ملتها همیشه از طبقات اجتماعی مختلف، جنسیت و گروههای قومی تشکیلشدهاند.
به نظر استوارت هال، ناسیونالیسم بریتانیایی مدرن محصول تلاش هماهنگی در اواخر عصر ویکتوریا و دوران امپراتوری کبیر برای هماهنگی طبقات ورای تمایزات اجتماعی، از طریق آماده کردن آنها با موضوع جدیدی از هویتیابی – عضویت مشترک «خانواده ملت» – بود. همین موضوع میتواند در مورد جنسیت نیز ایجاد شود. هویتهای ملی شدیداً جنسی شدهاند: معانی و ارزشهای «انگلیسی» تداعی مردانهی قدرتمندی دارد، زنان نقش ثانویهای بهعنوان نگهبان خانواده، کسبوکار، خویشاوند و «مادرانِ» «پسران» ملت ایفا میکند.
در بخش شاخص فرهنگی هویت، بحث هویت ملی و اعضایی که در قالب یک ملت گردمی آینده بدون برخورداری از یک تاریخ مشترک، اعتبار است. این ویژگی را نخستین نظریهپردازان «روح جمعی ملتها» نامیدهاند که شامل مجموعهای از خلق و خوییها و آدابورسوم یک ملت میشود که در طول تاریخ تحول چندانی در آن رخ نداده است و درعینحال تمامی تجارب تاریخی ملت در آن نمود یافته است؛ بنابراین پیوند میان فرهنگ و هویت چنان عمیق است که اغلب هویت را پدیدهای فرهنگی میدانند و برای فرهنگ، شأن مستقلی در هویت قائلاند. تفاوت فرهنگی «آدم» و جایی که بهعنوان گردشگر رفته است نکتهای قابلذکر است. شاخص سرزمینی در مبحث هویت میگوید: محیط جغرافیایی، تبلور فیزیکی، عینی، ناملموس و مشهود هویت ملی بهحساب میآید. برای شکلگیری هویت ملی، تعیین محدوده قلمرو یک سرزمین مشخص ضرورت تام دارد. تعریف هویت در این بُعد عبارت است از: نگرش مثبت به آبوخاک به این جهت که ما ساکن یک کشور و سرزمین معین هستیم و از جایگاه مشخصی در نظام هستی برخورداریم. پس «آدم» در پی از دست دادن هویت ملی و به دست آوردن چیزی جدید است؛ مثل جهانیشدن اما مادر که دختر یک نماینده پارلمان است در درک این هویتِ جایگزین، عاجز است.به نظر هال، در تأملات جهانیشدن بحثبرانگیزترین مسئله، تنش میان امر «محلی» و «جهانی» در تغییر هویتها است. از یکسو میل به فرا رفتن از خود و جهانیشدن و از سوی دیگر تمایل به محدود و محلی شدن. نژادپرستی، ساختاری از گفتمان و بازنمایی است که سعی دارد دیگری را بهصورت نمادین بیرون براند، آن را محو کند و تحت عنوان جهان سوم در حاشیه بگذارد.
پیامدهای جهانیشدن
اولین پیامدهای سهگانهی ممکن جهانیشدن یعنی همسانسازی هویتهای جهانی این است:
الف- جهانیشدن میتواند هماهنگ با گسترش هویتهای محلی پیش برود، گرچه این موضوع هنوز درون منطق فشردگی زمان-فضاست.
ب)- جهانیشدن فرایند ناهمواری است و «هندسه قدرت» خاص خودش رادار است.
ج- جهانیشدن برخی جنبههای تسلط جهانی غرب را نگه میدارد، اما هویتهای فرهنگی در هرکجا که باشند، بهوسیلهی فشردگی زمان- فضا در حال نسبی شدن هستند. گفتنی است مسئله جهانیشدن به روی خود غرب هم تأثیر داشته، البته با یک گام آهستهتر و ناهموارتر است.
پیرو مبحث جهانی شدن، فضا و مکان نیزحائز اهمیت می شود. دکتر سینا در «کتاب هویت فرهنگی و سینمای کرد»، مکانها را با نگاهی به اندیشه میشل فوکو (۱۳۸۹) به چهار گروه اصلی تقسیم مینماید:
۱- فضای واقعی یا هر آنچه در زمان و مکان اکنون جاری و قابلدرک و دریافت است.
۲- یوتوپیا / Utopia: یا آرمانشهرها، شامل فضاهایی خیالی که همهچیز در آنجا خوب است، اما بهواقع وجود ندارند و گونههای آرمانی واقعیاند.
۳- دیستوفیا/Dystopia: مکانی که نقطه مقابل یوتوپیا است که همهچیز در آنجا بد است (این مورد در دستهبندی فوکو نیست).
۴- هتروتوپیا / Heterotopia: جایی که همهچیز در آن متفاوت است، جایی که اعضای آن اتصالات قابلفهمی از هم ندارند. فضایی چندپاره و فاقد تأثیرگذاری که هرچند
پیرامون ما را نظم میدهد، اما درعینحال، مجموعهای از روابط را معکوس، خنثی یا مشکوک جلوه میدهد.
در مکانهایی که فرد در درون مکان قرارگرفته و حضوری عینی دارد؛ اما مکانها برای فرد ایجاد هویت نمیکند و بیشترین سطح معنایی آنها در «دیگری» بودنشان است. بیشتری نظریهپردازان بر این باورند که آنچه کیفیت یک محل را برای فرد ممتاز میکند، امکان «فعالیت» است. به این معنا که فرد با حضور خود در محل و به سبب نوع فعالیتش در آن، امکان هویت بخشی به محل را دارد. چیدمان فیزیکی و شکل فعالیت فرد در محل میتواند اشکال جدیدی از درک محیط بیافریند که تنها به مدد حضور مسیر خواهد شد.پس عدم حضور بهمنزلهی عدم فعالیت و تأثیرگذاری بر محل خواهد بود. اینجا مفهوم «بی کالبد» بودن مکان در نظریه ادوارد رلف (۱۹۷۶) خوانایی بیشتری مییابد به این معنا که فرد چون نمیتواند در «درون» محل حاضر شود، ناچار از پذیرش فاصله یا «بیرون» بودگی از محل خواهد بود و تمام دریافتها از محیط واسطهای خواهد بود. این رویکرد به محل را در قالب «فضا» نامگذاری میکنیم. عیناً نبود «آدم» در آن مکان و نبود مادر در مکانی که (تصور میشود) «آدم» در آن قرار دارد، مصداق این مورد است. به نظر هابر ماس (۱۹۹۱)«فضا» بارزترین مؤلفه برای درک تمایز بین «فضا، مکان، ماتریکس» مسئله «حضور» و «عدم حضور» است. «انسان» بهعنوان محور اصلی بحث، ارتباط خود را با محل، در حضور و یا غیبت کالبدش در محل، برجسته میکند و ادراک فرد از محل، حاصل کیفیت همین حضور است؛ یعنی مواجه افراد با محل یا صورتی «عینی» و با حضور کالبدی است و یا به سبب عدم حضور و غیبت در محل و به شکل «روایی» ادراک میشود؛ که بدون شک هردوی این کیفیتها ناظر بر مؤلفه «حضور» هستند.
هرگاه مکانی نه از سر «ضرورت یا اجبار» بلکه به «انتخاب» فرد و حامل «احساس خوب» باشد و در آن «تعلق» جای «وابستگی» را بگیرد، در این حالت بهعنوان یک «ماتریکس» تعریف میشود. ماتریکسها بیانگر مکانهایی با مؤلفههای «خوانا» و «آشنا» هستند که حاصل تعلق فرد به سبب داشتن «خاطره خوب» فردی یا جمعی از محل است. صورتهای مختلف تعلق به مکان در اشکال روانشناختی،ایدئولوژیک (دینی و سیاسی)، زیستنامهای و…از امکان تصویری به مشابه «نقطه امن» و با «فهم عمیق» که دارای خصوصیت «معنا زایی» است تولید میکند. ماتریکسها حاصل خصوصیات «هویتی» هستند و به ماهیت «خود» در مقابل «دیگری» دلالت میکنند. ماتریکسها مفهوم «خود» ی را از طریق ایجاد خاطرات مشترک نمایندگی میکنند و بر رفتار و نگرشهای گروهی تأثیر میگذارند.
رفتن «آدم» به خاور دور و یا آمدن «آدم» تقلبی به انگلیس ناشی از ایجاد ماتریکسهایی جداگانه است؛ مادر وهلهی نخست با هردو همراه میشود، ولی درنهایت از هردو آسیب میبیند و واکنش دارد. ناپدری بهنوعی ملایم از کنارشان میگذرد و در حال اجبار، واکنش دارد. رسانهها در پی نفع خودشان واکنش نشان میدهند؛ و اعتقادات نیز کاری از پیش نمیبرند. پدربزرگ که شغلی سیاسی دارد، با هردو مخالفت کرده و تلاشی برای رفع مشکل (البته باز شیوه) خودش دارد. هویت سیاسی مهمترین مؤلفه هویت ملی را تشکیل میدهد. هویت ملی در بعد سیاسی بدین معنی است: افرادی که ازلحاظ فیزیکی و قانونی عضو یک نظام یا ساختار سیاسی هستند، داخل مرزهای ملی یک کشور زندگی میکنند و موضوع یا مخاطب قوانین آن کشور هستند، ازلحاظ روانی نیز خود را اعضای آن سیستم بدانند. پدربزرگ در پی احیای هویت سیاسی «آدم» است چیزی که اصلاً دغدغهی «آدم» محسوب نیست؛ و تقابل نگرش سنت و مدرنیته در این مورد بازنمایی میشود. جنبهی دیگری از موضوع هویت با خصیصهی تغییر در مدرنیتهی متأخر همراه است، بهویژه آن فرایندی از تغییر که بهعنوان «جهانیشدن» و تأثیرش بر هویت فرهنگی شناختهشده است. مارکس در مورد مدرنیته میگوید: «متحول کردن قطعی تولید، برهم زنندهی مداوم تمامی روابط اجتماعی و عدم تعیین و آشفتگی ابدی است…» تمامی روابط ثابت و ایستا همراه با سلسلهای از عقاید و ایدههای کهنه و محترمشان کنار گذاشته میشوند، تمامی روابط تازه شکلگرفته قبل از اینکه بتوانند استقرار یابند منسوخ میشوند. هرآن چه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود.
هویتیابی
طبق نظریه استوارت هال فردیت انسان گرایانه مدرن بر «هویتیابی» سه طرح متفاوت دلالت میکند:
۱- سوژه بهمثابهی موقعیتی که توسط امکان و سرچشمهی تجربه و در صورت تعمیم آن، منبع دانش تعریف میشود.
۲- عامل بهمثابهی موقعیتی از فعالیت.
۳- خود بهمثابهی نشانگاهی از هویت اجتماعی.
اگر ما این سه بعد از فردیت را بهمثابهی سه محصول فردی شدهی متمایز از هم ببینیم در این مورد وظیفه تعیین جایگاه «تشکیلاتی» است که بهواسطهی آن هریک از این طرحهای هویتیابی و تعلق تولیدشده و متعاقباً درون ساختارهای فردیت (ازجمله بدنها) مفصلبندی میشوند. مادر (با نشانهی زایشِ هویت) در این فردیت مدرن نه حل میشود و نه قدرت رویارویی دارد. این مسئله تغییری در «خود» او ایجاد نمیکند و شاید صرفاً به یک پذیرش ختم شود؛ اما «آدم» خواسته یا ناخواسته درگیر مناقشات «خود» و «دیگری» است، با سرنوشتی نامشخص و هویتی که در پردهای از غبار قرار دارد.
قادری (مترجم) در مقدمه کتاب نمایشنامه “روشنگری” مینویسد: شیلا استفسن در آثارش «خودی» و «دیگری» را در تقابل، ستیز باهم و درنهایت، آماده کوچ به شناختی متفاوت مبتنی بر همزیستی و تساهل ترسیم میکند. در آغاز، چهرههای او در پوست سختِ «من» گرفتارند و «دیگری» بهعنوان غریبه یا دشمن در بیرون و دور از آنها و به خیال خودشان در فاصلهای امن به سر میبرند، اما بیماری یا ذهن پریشی، بهعنوان استعارهای برای دگرگونی و نماندن بر یک مدار، همچون نشتری است بر دملِ «من» که آن را، هرچند کار دشواری است، به پیشواز در «دیگری» روانه کند.
به نظر «سِنِت» جهانیشدن ممکن است به گسترش هویتهای محلی یا خلق هویتهای جدید منجر شود. گسترش هویتهای محلی میتواند در عکسالعمل تدافعی و قدرتمند اعضای گروههای قومی مسلطی دیده شود که تصور میکنند از طریق حضور فرهنگهای دیگر مورد تهدید قرارگرفتهاند. بهعنوانمثال، در بریتانیا چنین حالت تدافعیای، انگلیسیتی بهسازی شده، انگلیسی گرایی کمتر تهاجمی و بازگشتی به کلگرایی قومی را به وجود آورده است که در تلاش برای محکم کردن ملت و بازسازی «هویتی است که منسجم و یکپارچه است و در یک تجربه اجتماعی تهدیدها را پالایش مینماید».
**
(Shelagh Stephenson) شیلا استفنسن متولد ۱۹۵۵ نورث آمبرلند انگلیس، فارغالتحصیل نمایشنامه و درام از دانشگاه منچستر است. وی بهعنوان بازیگر، با شرکت رویال شکسپیر و کارهای محدودی در تلویزیون داشت. سریالهایی مانند ماجراهای شرلوک هولمز، بون و…
وی بهعنوان نویسنده درام، از اواخر دهه ۱۹۸۰ با رادیو بیبیسی همکاری نمود. استفنسن برنده جایزه انجمن صنفی نویسندگان (بهترین نمایش رادیویی اورجینال) شد. در سال ۱۹۹۶ برای نمایشنامه «حافظه آب» نخستین نمایشنامهاش برنده جایزه لارنس الویه بهعنوان بهترین کمدیِ سال ۲۰۰۰ گردید؛ که فیلمی هم در سال ۲۰۰۲ (به کارگردانی لوئیس گیلبرت) بر اساس آن ساخته شد. نمایش دیگری از او بانام «آزمایشی با پمپ هوا» (۱۹۹۸) برنده مشترک جوایز «پگی رامسای» گردید.
او را از نسل دوم نمایشنامه نویسان انگلیس بعد از جنگ جهانی دوم میدانند. تنش میان گذشته و آینده، واقعیت و خیال، از دلمشغولیهای بیشتر آثار استفنسن است. پیشرفتهای علمی جدید در تقابل باورهای خرافه مرسوم در جامعه قرا میگیرند و در کنار دیدگاه واقعگرایانه استفنسن به وقایع روز طرح پیچیده داستانی درامهای او را میسازد. این نسل فیزیک کوانتومی، متافیزیک کلاسیک، نظریه آشوب (یانظریه بینظمیها) در دهههای اخیر پژوهشهای علمی رشتههای گوناگون مانند فیزیک و ریاضی قرارگرفته است؛ اما درواقع، مفهوم ساده آن ریشه در برداشتهای اولیه انسان در مورد جهان دارد. سیستمهای پیچیده صرفاً ظاهری پرآشوب دارند و درنتیجه، نامنظم و تصادفی به نظر میرسند، درحالیکه ممکن است تابع یک جریان معین یا یک فرمول ریاضی مشخص باشند. تاریخ معاصر، جادو، خرافه و رسانههای جمعی را در هم میآمیزد تا شاید از این معجون اکسیری برای رهایی آگاهی بختک زده مردمشان، از مفاهیم قالبی درباره هویت بسازد. (بهزاد قادری،۷،۱۳۹۵). کدام بیداری؟ چه هویتی، نمایشنامه نویسان این نسل انگلیس دو اصل مهمِ «مکان مندی» و «زمانمندی» را درپیوند مستقیم با هویت میبینند؛ بنابراین، هردو مفهوم را رو میآورند حلاجی میکنند، از محتوای معناییاش میکاهند یا بر آن میافزایند و دوباره آنها را در هم میتنند تا شاید تاروپود مبنای نویسی برای آگاهی فردی و هویت ملی فراهم آید؛ البته قبایلی که دیگر باید چهلتکه باشد.
این نمایشنامه نویسان رفتار امپراتوری را همچون ماهیت تئاتر ارسطویی میدانند که خصلت سرکوبگرش را شالوده اصل «تقلید » بنا میکند، آنهم با تأکید بسیار بر «کاتارسیسِ» رعشه آوری که هدف نهاییاش یادآوری تصویر خود، یعنی «اینجا» و «اکنون» در ذهن بیننده تنبیه آنهایی است که شاید خیال سرپیچی از معیارهای قدرت سلطهگر را در سر داشته باشند. مکان مندی یک قوم، بیش از آنکه عینی باشد، برخاسته از حضور در جغرافیای ذهنی اوست که خود برساخته باورها و تلقینات فرهنگ سیاسی، مذهبی، اقتصادی آن قوم است؛ اما با دگرگونی در این ساختارهای نمادین اجتماعی، هویتِ مکانی مردم نیز دستخوش بحران و دوگانگی میشود و اگر نشد، آثار هنرمندان خارخاسکی میشوند زیر دُم چنان هویتی با این رسوبات فرهنگی و این همان کاری است که نمایشنامه نویسان انگلیس در آن تجربه طولانی دارند.
یکی از رسوبات فرهنگی در ذهن مردم انگلیس هویتی برخاسته از پنداشتن خود در مکان و زمان ناشی از اصطلاح «بریتانیای کبیر» است. هویتی که دویست سال سلطه نظامی، سیاسی و اقتصادی این کشور بر بخش بزرگی از جهان به آن دامن میزند؛ اما امروزه میان مردم انگلیس موجی درگرفته که این اصطلاح را برنمیتابد. به باور آنها، سردمداران امپراتوری بریتانیا سالیان سال از این نام برای «قانونی جلوه دادن بردهداری، تهاجم غیرقانونی (به سرزمینهای دیگر) غصب قهری ثروت دیگران و به زندان انداختن منتقدان و دشمنان استفاده میکردند».(قادری، همان)
این است که بخش نسبتاً بزرگی از جامعه انگلیس، با اصلاحاتی که در این چند دهه برای خودشان، اسکاتلند، ویلز و ایرلند شمالی پدید آوردند، هویتی متفاوت از مفهوم سیطره خواهِ «بریتانیای کبیر» میخواهند. این تلاشهای سیاسی در این چند دهه به ثمر هم نشسته است؛ اما سادهانگاری است که فکر کنیم این پدیده با واکنش جدی ملیگرایان انگلیس روبهرو نبوده است؛ بنابراین طبیعی است که هویت مبتنی بر مکان مداری در ذهن مردم بریتانیا و انگلیس دچار بحران باشد.
آثار شیلا استفنسن:
- حافظه آب (۱۹۹۵) -The Memory of water
- (فیلمی به نام «قبل از رفتنت Before you Go-» در سال ۲۰۰۲ به کارگردانی لوئیس گیلبرت بر اساس آن ساخته شد)
- ۵ نوع سکوت (۱۹۹۶)-Five kinds of Silence
- آزمایشی با پمپ هوا (۱۹۹۸) -An Experiment with an Pump
- انوار باستانی (۲۰۰۰) -Ancient Lights
- اطلس جهان (۲۰۰۲) -Mappa Mundi
- روشنگری (۲۰۰۵) -Enlightenment
- راه طولانی (۲۰۰۸) -The Long Lights
- هریت مارتینو (۲۰۰۸) -Harriet Martinu
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0