علل سقوط رضا شاه و سقوط ایران!

به قلم: زنده یاد دکتر انور خامه ای

□ رضاشاه با موافقت دولت‌های انگلیس و شوروی به سلطنت رسیده بود و در سال‌های اول فرمانروایی خود، روابط دوستانه و محکمی با این دو دولت داشت. ولی پس از روی‌کارآمدن هیتلر و نازی‌ها در آلمان، به‌تدریج به اقدام‌هایی دست زد که موجب نارضایی آن دو دولت شد. از یک‌سو بازرگانی خارجی ایران را که در درجه‌ی اول با شوروی بود، به‌سوی آلمان که رقیب شوروی تصوّر می‌شد، متوجه کرد و کارشناسان متعددی از آلمان استخدام کرد، و از سوی دیگر راه تبلیغات نازی‌ را علیه انگلیس و شوروی بازگذاشت، به‌طوری‌که موج هواداری از نازیسم و هیتلرپرستی در ایران گسترش یافت. افزون بر این، ‌در آستانه‌ی آغاز جنگ جهانی دوم، با شرکتِ نفت انگلیس درافتاد و آن را تهدید کرد که اگر از پرداخت چهارمیلیون لیره‌ای را که طبق قرارداد سالیانه باید به ایران بپردازد، خودداری کند، جلوی عملیات آن را خواهد گرفت.

این سردی روابط میان ایران و دو همسایه‌ی بزرگش، هم‌پای دوستی روزافزون آن با آلمان و متحدانش در دو سال اول جنگ جهانی، ادامه یافت. امّا پس از حمله‌ی آلمان به شوروی در ژوئن ۱۹۴۱ (تیر ۱۳۲۰)، اوضاع آشفته شد و با پیشرفت برق‌آسای نیروهای آلمان در خاک شوروی و رسیدن آن‌ها به مرزهای شمالی قفقاز، موضع سیاسی ایران نسبت به طرفین متخاصم اهمیت ویژه‌ای یافت.  هم شوروی و هم انگلیس می‌ترسیدند که حکومتی هوادار آلمان و دولی محور در ایران روی کار آید و منافع حیاتی آن‌ها در خطر افتد. شوروی می‌ترسید آلمان به‌کمک چنین دولتی منابع نفت باکو را بمباران کند و ویران سازد و انگلیس همین خطر را برای تأسیسات نفت خود در جنوب ایران و عراق و کویت و بحرین احساس می‌کرد. از سوی دیگر کمک تجهیزاتی امریکا و انگلیس به شوروی برای مقاومت و ایستادگی در برابر آلمان، اهمیت اساسی داشت و آسان‌ترین راه این کمک ـ بلکه یگانه راه آن ـ از طریق ایران بود. بنابراین متّفقین ناچار بودند از حمایت دولت ایران از هدف‌های جنگی خود مطمئن شوند.

امّا تنها مانعی که در این راه وجود داشت، اعلان بی‌طرفی ایران در جنگ جهانی بود که متّفقین هم آن را پذیرفته بودند. از این رو، متّفقین وجود کارشناسان آلمانی را در ایران بهانه کردند و اخراج آن‌ها را از ایران خواستار شدند. دولت شوروی می‌گفت این‌ها کارشناس نیستند، بلکه جاسوس و خراب‌کارند و ادعا می‌کرد که آن‌ها نقشه‌ی بمباران و انفجار صنایع نفت باکو را طراحی کرده‌اند. دولت انگلیس هم مدعی بود که آن‌ها درصدد خراب‌کاری در نفت جنوب و راه‌آهن سراسری ایران‌اند.

در حقیقت تنی چند از این کارشناسان، مانند مایر و شولتسه هولتوس با مقامات امنیتی آلمان ارتباط داشتند و چنان‌که شولتسه در خاطرات خود نوشته است، قصد خراب‌کاری در تأسیسات نفت باکو را نیز داشته‌اند. هم‌چنین بعضی از آن‌ها مانند مایر با ایرانیان هوادار آلمان و سران عشایر قشقایی ارتباط داشته و آن‌ها را علیه متّفقین تحریک می‌کرده‌اند، امّا اکثریت آن‌هـا به انجام وظایف  ‌خود می‌پرداختند و از اتّهام جاسوسی یا خراب‌کاری بری بودند. افزون بر این، متّفقین بویژه انگلستان نیز کارشناسان زیادی در ایران داشتند که بی‌شک در میان آن‌ها کسانی وابسته به مقامات امنیتی دول متبوع‌شان می‌شد یافت. بنابراین اگر به این اتهام کارشناسان آلمانی را دولت ایران اخراج می‌کرد، بی‌طرفی ایران ایجاب می‌نمود که کارشناسان انگلیسی و دول متخاصم دیگر را نیز اخراج کند. شمار کارشناسان آلمانی به ۱۵۰ نفر نمی‌رسید، در حالی‌که تعداد کارشناسان انگلیسی که در کارخانه‌ی هواپیماسازی شهباز و صنایع دیگر کار می‌کردند، نزدیک به ۳۵۰ نفر بود. بدیهی است اخراج همه‌ی این کارشناسان، لطمه‌ی بزرگی به صنعت و اقتصاد ایران وارد می‌ساخت و موجب بحران و بیکاری و مشکلات دیگر می‌شد.

با وجود این، دولت ایران کوشید تا موافقت دولت آلمان را برای اخراج اتباع آن جلب کند و با موافقت آن دولت آلمانی‌ها از ایران بیرون روند، حتا نخستین بخش آلمانی‌ها در اواخر مرداد، ایران را ترک گفتند. امّا این کار متّفقین را راضی نمی‌کرد و آن‌چه آن‌ها از آن بیم داشتند، ادامه‌ی بی‌طرفی ایران بود. آن‌ها می‌خواستند در ایران دولتی هوادار ایشان و دشمن آلمان روی کار آید تا بتوانند به‌آسودگی راه‌آهن ایران و راه‌های کشور ما را در اختیار بگیرند و سیل تجهیزات لازم را به شوروی برسانند.

رضاشاه هم این مطلب را درک کرده بود و اگر اطمینان داشت که آلمان و متحدانش در این جنگ شکست می‌خورند، فوراً نظر آن‌ها را می‌پذیرفت، امّا چنین اطمینانی در آن هنگام برای هیچ‌کس وجود نداشت. آلمان‌ها به شمال قفقاز رسیده بودند و اگر یک گام دیگر پیش می‌راندند، به مرز ایران می‌رسیدند و با آغوش باز اکثریت مردم ایران که هوادار آن‌ها بودند، پذیرایی می‌شدند.

بدین‌سان او می‌خواست بی‌طرفی را آن‌قدر ادامه دهد تا پیروزی یکی از طرفین مسلّم شود و این سیاست با نیازهایی که متّفقین داشتند، سازگار نبود و سرانجام به اشغال ایران منجر شد.

من بر این باورم که اگر رضاشاه بلافاصله پس از حمله‌ی متّفقین به ایران، بر تردید خود فائق می‌آمد و دست از سیاست بی‌طرفی برمی‌داشت، به متّفقین می‌پیوست و به آلمان اعلان جنگ می‌داد، می‌توانست سلطنت خود و دودمانش را نجات دهد، چون طبق اسناد موجود، متّفقین نه‌تنها پیش از تجاوز به ایران، بلکه حتا تا ده روز پس از اشغال ایران، هیچ‌گونه تصمیمی مبنی بر خلع رضاشاه نگرفته بودند.

در ۱۲ شهریور ۱۳۲۰ (۳/۹/۱۹۴۱) وینستون چرچیل، نخست‌وزیر انگلیس، به سِر ریدرزبولارد ، سفیر انگلیس در تهران، می‌نویسد: «در حال حاضر ما با شاه مخالفت نمی‌کنیم، ولی اگر به‌زودی نتیجه‌ی خوبی از آن به‌دست نیامد، به‌حساب رفتار ناپسندش خواهیم رسید.» یک روز پیش از آن، فرانکلین روزولت، رییس‌جمهور امریکا، در پیام محترمانه‌ای به رضاشاه می‌‌فهماند که تنها سیاست عاقلانه برای او پیوستن به صف متّفقین است و هیتلر شانس موفقیتی ندارد. سرانجام در ۱۶ شهریور ۱۳۲۰ (۷/۹/۱۹۴۱) یعنی دو هفته پس از اشغال ایران، رضاشاه متوجه اشتباه خود می‌شود و دریفوس، سفیر ایالات متحده در تهران را احضار و ضمن تشکر از پیام دوستانه‌ی روزولت «با صریح‌ترین بیانی اظهار می‌دارد که نسبت به آلمانی‌ها علاقه و سمپاتی ندارد و در چند مورد با آن‌ها مشکلاتی داشته است و حاضر و آماده است برای مقاومت در برابر آن‌ها مساعی مشترک به‌عمل آورد.» در حقیقت رضاشاه می‌خواسته است با این اظهارات توسط دولت امریکا به متّفقین پیام دهد که حاضر است به صف آن‌ها بپیوندد. دریفوس این اظهارات را ضمن گزارش به وزارت خارجه‌ی امریکا، توسط بولارد به اطلاع دولت انگلستان می‌رساند. ولی دیگر خیلی دیر شده بود و طبق یادداشت‌های هاروی، منشی ایدن وزیرخارجه‌ی انگلیس، «هفده شهریور ۱۳۲۰ (روز هشتم سپتامبر ۱۹۴۱) جلسه‌ای در وزارت خارجه انگلیس تشکیل شده و ضمن بحث درباره‌ی ایران چنین احساس شده بود که شاه مسؤول زیاده‌روی‌ها و سیاست‌های افراطی خود است و باید سرنگون شود.»

تازه در این هنگام است که متّفقین درصدد یافتن جانشینی برای رضاشاه برمی‌آیند و پس از جست‌وجوی بسیار، سرانجام کسی را مناسب‌تر از پسرش محمّدرضا برای این مقام نمی‌یابند، چون او هر سه شرطی را که متّفقین برای این امر در برابر او گذاشته بودند، بی‌چون و چرا می‌پذیرد و گردن می‌نهد.

این سه شرط در اسناد وزارت خارجه ایالات متحده در تاریخ ۲۹ سپتامبر ۱۹۴۱ (۱/۷/۱۳۲۰) به‌صورت زیر آمده است:

«شاه جدید اطمینان‌هایی داده است که: ۱ـ قانون اساسی ایران را رعایت خواهد کرد؛ ۲ـ املاکی را که پدرش گرفته است، به ملّت باز خواهد گرداند؛ و ۳ـ تعهد می‌کند اصلاحاتی را که دولت انگلیس لازم شمرده است، انجام خواهد داد.»    ■