حسین عیدیزاده، منتقد سینما
پایگاه خبری نمانامه: «غلامرضا تختی» بهرام توکلی قرار نیست فیلم زندگینامهایِ کاملی از حیات تختی باشد، حتا قرار نیست کندوکاوی در موفقیتها و شکست تختی باشد و قرار هم نیست روایتی از قهرمانیها و دلاوری تختی باشد که اگر اینطور بود با وصیتنامه تلخ و روز خودکشی او و لحن مرثیه شروع نمیشد.
«غلامرضا تختی» انگار بیش از هر چیز درباره رابطه تختی و مردم است؛ درباره اینکه چطور از بعد از مسابقات هلسینکی، تختی به آدمی محبوب بدل شد و چطور بعد از المپیک استرالیا و با آن چشمهای نیمهباز شد تختی؛ نماد یک ملت و اینکه چطور همین محبوبیت و مردمی بودن باعث شد تنها شود و منزوی و به آن پایان تلخ برسد.
توکلی در روایت این گوشه از زندگی تختی نه کاملا موفق است و نه کاملا ناموفق. فیلم آنجاهایی موفق است که تختی تنهاست، تنهای تنها و دوربین آرام به او نزدیک یا دور میشود، مثل آن شبی که از پای تماشای فیلمی از فردین بلند شد و در خیابان تنها راه رفت، یا آنجا که پدر را به آسایشگاه برد و باز هم آنجا که بعد از مرگ پدر وسایلش را جمع کرد و از همه کوبندهتر آنجایی که به ورزشگاه راهش ندادند وقتی پوسترهایش را میفروختند.
در این لحظات فیلم از نظر پیشرفت مضمونی تاثیرگذار است، ولی آنجا که تختی را در کنار دیگر شخصیتها به نمایش میگذارد از برقراری دیالوگ بین او و دیگران الکن میماند، نه به خاطر کمحرف بودن تختی و جوابهای بیربطی که میدهد، به این دلیل که از همان ابتدا فیلمساز تصمیمش را گرفته و تختی را جدای از دیگران طراحی کرده، دیگرانی که هیچکدام آنقدر پرداخته و معرفی نمیشوند تا بشود به آنها حس نزدیکی داشت، درکشان کرد و حضورشان را بهانهای برای شناخت بهتر و بیشتر تختی دانست.
اصلا راوی فیلم، به عنوان یک خبرنگار که خودش اعتراف میکند همهچیز تختی را نمیداند و تکههایی پراکنده از زندگی او را میداند و از طرفی به خودش اجازه نمیدهد زندگی خصوصی تختی را روی دایره بریزد، در جهت همین عدم شناخت کامل تختی است.
درواقع فیلمساز میداند که چیزهای زیادی از درون تختی نمیدانیم، روی حرفهای دوروبریها هم نمیشود حساب کرد، پس سادهترین کار و محافظهکارانهترین راه این است که عدم شناخت کامل تختی از سوی فیلمساز و نویسندگان را به راوی فیلم هم سرایت داد و بدینترتیب بهانهای جور کرد برای نزدیک نشدن به تختی و تنها نمایش او در میان جمعیتی که همه مطالبات خود را از او میخواهند؛ بنابراین «غلامرضا تختی» فیلمی است که سعی میکند (اما نمیتواند) تا جای ممکن به تختی نزدیک شود و هر جا این امکان نیست، خیلی راحت به همان روایت رسمی از شکست و پیروزی تختی روی تشک کشتی و تیتر روزنامهها پناه میبرد.
اما چه چیزی این دو دستی در روایت، این عدم تمرکز و این فقدان نزدیکی به تختی را جبران میکند؟ بخشی جنبههای تکنیکی فیلم است در باورپذیر ساختن فضای دهه ۱۳۳۰ و در نمایش مبارزههای تختی مخصوصا فینال المپیک و بخش دیگر در تلاش قابلاعتنای فیلمساز است برای پذیرفتن محدودیتهایش و در عوض تاکید بر لبخند معروف تختی که فقط در آن روز آخر زندگی بر لبش دیده نشد؛ لبخندی که انگار تختی در تنهاییش به آن رسیده بود: نشانی از پذیرفتن تنهاییاش حتا وقتی روی دست بلندش میکردند.
تختی آدمی است رازآلود، یعنی مرگش/خودکشیاش و اینکه پیش هیچکس از درونیاتش حرف نزد او را به شخصیتی جذابی برای روایت سینمایی بدل میکند. توکلی سعی کرده به این قهرمان تنها و منزوی نزدیک شود – قطعا فیلمش از کار بهروز افخمی بهتر است –، اما به دلیل ناتوانی یا عدم امکان شناخت تختی، در میانه راه متوقف شده و همچنان سیمایی که از تختی تصویر میکند، بیشتر در تاریکی است تا روشنایی.
منبع: روزنامه سازندگی
ارسال دیدگاه
در انتظار بررسی : 0