«عملیات ویژه شیرزنان» روایتی در بستر خشونت

نمانامه: یک مامور خاص یا یک گروه ویژه از ماموران متبحر و کارکشته به شکلی مخفیانه از سد موانع درونی و بیرونی بسیار گذر می‌کنند تا بتوانند یک دشمن خطرناک و کلیدی که خطرش متوجه یک ملت یا یک دنیاست را از میان بردارند. در این بین خود قهرمان یا قهرمانان بسیار تنها و بی‌حمایت هستند و به جز معدود نفراتی درون ساختار قدرت، همگی در مخالفت با آن‌ها بر می‌خیزند. اما انگیزه و توانایی مامور یا ماموران چنان قدرتمند و جدی است که از سد تمام مخالفت‌ها گذر می‌کنند و به مسئولیتی که بار سنگینش را بر دوش خودشان حس می‌کنند، می‌پردازند و البته که موفق هم می‌شوند. اما به خون جگر.

این اما همه ماجرای سریال عملیات ویژه شیرزنان Special Ops: Lioness نیست. جدای از این موانع بیرونی و پرقدرت، یک چالش دیگر هم پیش روی این قهرمان‌ها قرار دارد. چالش میان عقل و احساس. چالش میان مسئولیت و احساسات. چالش انتخاب میان خانواده و همسر و فرزندان یا خانواده‌ای بزرگ‌تر به نام کشور یا مردمان جهان. معمولا هم اساسی‌ترین و سخت‌ترین چالش پیش روی قهرمان همین چالش میان عقل و احساس است. که اگر در انتهای اثر به سرانجام برسد و به راه حلی برای ایجاد توازن میان وظایف خانوادگی و احساسی و مسئولیت‌های کاری و ملی از سوی دیگر دست پیدا کند، احتمالا احساس کاتارسیس و بازشناخت منتج از رشد فردی را در مخاطب ایجاد می‌کند. خب این همه یک فرمول همواره در حال تکرار در فیلم‌ها و سریال‌هایی از جنس «عملیات ویژه شیرزنان» است. اما نکته متمایز کننده این سریال با سایرآثار در این شکل از روایت و گونه چیست؟

تفاوت آنجایی شکل می‌گیرد که حتی این سریال و این شکل از روایتگری در بستر خشونت هم از جریان پیگیر حقوق زنان و کنش‌های فمنیستی دور نمانده است. اینجا هم به شکلی عیان جای مردان و زنان عوض شده و تلاش سریال بر این بوده است که محوریت نقش سازنده زنان را به تصویر بکشد. البته که این امر به خودی خود امری انسانی و در جهت پرهیز از دنبال کردن نگاه جنسیت زده است. اما چگونه این روند در سریال جاری شده است؟ محور داستان شخصیت «جویی» است. یک زن مستقل و قدرتمند که فرمانده یک گروه ضربت متبحر نظامی است.

او به واسطه همکاری با سی آی‌ای و هدایت زنان نفوذی در دل تروریست‌ها به انجام عملیات علیه آن‌ها می‌پردازد. موقعیت او بسیار پیچیده است. از یکسو باید تصمیم‌های دشوار در زمانی کوتاه اتخاذ کند و از طرفی باید انسجام تیم عملیاتی خودش را حفظ کند. در کنار آن در مدیریت وضعیت خانواده‌اش هم چالش‌هایی جدی دارد که باید از پس آن‌ها بر بیاید. او با همسرش مشکلات بسیاری دارد و از دیگر سو در ارتباط با دختر نوجوانش بسیار ناکام است. در این بین در ساختار خانوادگی ترکیب سنتی تغییر کرده است و پدر نقش‌های مادرانه دارد و مادر نقش‌های پدرانه. پدر همزمان در بیمارستان مشغول به کار است و در کنار آن نگهداری از دو فرزند و اداره امور خانه بر عهده اوست. مادر اما بیشتر زمانش را در ماموریت‌ها و سفر سپری می‌کند و همواره در وضعیت خطرناکی قرار دارد که زنده بیرون آمدنش از آن‌ها چندان تضمین شده نیست. در واقع به شکلی تعمدی شخصیت زن داستان در موقعیتی قرار گرفته که مخاطب به شکل سنتی عادت به تجربه حضور یک مرد در آن داشته است.

سریال به وضوح به دنبال خرق عادت بوده است. در واقع تلاش سریال برعکس کردن نقش هاست و نه لزوما مناسب‌سازی نقش‌ها بر اساس ویژگی‌های فیزیولوژیک زنانه و مردانه. در واقع تعبیر فیلم از حقوق زنان و فمنیسم تعبیری شکلی و بیرونی است. نگاهی که البته صاحب‌نظران امر فلسفه، جامعه‌شناسی و روانشناسی ایرادات جدی به آن وارد می‌دانند. اما هر چه هست این روندی است که این روزها در مجموع فیلم‌ها و سریال‌های جریان اصلی پلتفرم‌های جهانی در حال پیگیری است. رویکردی که نمونه به شدت اغراق شده آن را در فیلم بی‌خود بزرگ شده «باربی» هم شاهد هستیم. جدای از نگاه آسیب شناسانه مضمونی به ساختار داستان این سریال، وجه مدنظر این نوشته تغییر روند و روال شکل دهی به کنش و واکنش میان شخصیت‌ها، تعریف چالش و موقعیت‌های داستانی پیش روی شخصیت‌ها، و تغییر آیینه وارنقش‌های جنسیتی در فیلم‌ها و سریال‌ها به طور خاص مجموعه «عملیات ویژه شیرزنان» است.

امری که به نظر می‌رسد چه دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم، جریان اصلی سینمای جهان تصمیم گرفته بر این اساس کارش را پیش ببرد. روندی که تاثیرات مقطعی و دراز مدت آن بر ساختارهای فکری و روایی و البته تحولات اجتماعی را باید در گذر زمان بررسی و آسیب‌شناسی کرد. چیزی که در این مرحله عیان است، این مسئله است که جهان سینما تصمیم گرفته بر علیه جریان مرد محور تاریخی اقدام کند و در این اقدام رفتاری شبیه همان جریان مرد محور پیشین را در مدنظر قرار داده با این تفاوت که اینبار جریان زن محور در شکل روایت غالب شده است. پس سوال اینجاست که مگر با همان استدلالی که جریان مرد محور را بد می‌انگاشتیم و آن را یکجانبه گرایانه می‌دانستیم، نمی‌توانیم جریان زن محور را هم مدل زنانه همان جریان نه چندان مطلوب تاریخی بدانیم؟ آیا تلاش برای مردانه کردن رفتار و تفکرات زنان، به خودی خود امری غیر دموکراتیک و تحمیلی نیست؟ آیا به شکلی جبری و القایی بار مردانه بودن و چنین و چنان بودن را روی دوش زنان گذاشتن یا بر عکس نقش‌های کاملا زنانه را به مردان تحمیل کردن، به خودی امری غیر اخلاقی و انسانی نیست؟ آیا پرهیز از نگاه جنسیت زده به معنای تغییر نقش‌ها و کارکردهای اخلاقی و اجتماعی افراد است؟ آیا تحمیل یک سبک از نگاه به مردان و زنان خودش جنسی از نگاه جنسیت زده و ایده زده نیست؟

به هرتقدیر جریان غالب سینما و سریال‌سازی در جهان جریان افراط و تفریط است و یک سوی ماجرا کاملا مردمحور و در تخاصم با زنان است و یک سوی دیگر آن زن‌محور و در جنگ با مردان و در این بین این ساختارهای اجتماعی و خانوادگی است که دست خوش آسیب می‌شود. آسیی که حتما در سال‌های آینده منجر به تغییر تعریف و کارکرد امر خانواده خواهد شد. یا به شکلی می‌توان گفت دیگر چیزی تحت عنوان خانواده و رابطه و تعادل‌های اجتماعی پیشین باقی نخواهد بود و ترکیبی جدید شکل خواهد گرفت که یا به سمت سعادت است یا به سمت نابودی. هرچه هست جریان غالب جهانی چنین است و بیشترین کاری که از دست ما بر می‌آید آگاهانه دنبال و رصد کردن این حالات و جریانات و رسیدن به تحلیل‌های مستقل مبتنی بر خرد و عقلانیت و نه منفعلانه رسانه‌محور است.