روزگارِ سیاه صدا و سیما:

نه رشیدپور این تلویزیون را نجات می‌دهد نه گلزار!

یادداشتی از حسین لامعی

نمانامه: ما بچه‌های دهه ۵۰ و ۶۰ و ۷۰؛ بخشِ پُررنگی از خاطراتمان ، «تلویزیون» است. در دورانِ‌ کودکی و نوجوانیِ ما؛ نه خبری از کامپیوتر و لپ‌تاپ بود؛ نه موبایل و اینترنت؛ و نه حتی دسترسیِ راحت به فیلم‌های جهان و ایران… آن روزها، نه اینستا بود و شبکه‌های اجتماعی؛ و نه سریال‌های روزِ جهان… انتخابِ دیگری، به جز «تلویزیون» نبود. بله… همه‌ی ما، پای کلاه‌قرمزی و فوتبالیست‌ها و لین‌چان و قصه‌های‌مجید و خانه‌ی‌سبز و زیرِ آسمانِ شهر و جُنگ ۷۷ و… نشسته‌ایم. همه‌ی ما، با این جعبه، با آدم‌های درونِ این جعبه، خاطره‌ها داریم…

اما تمام شد. آن روزها، آن ایام، هرچه پیش آمد، پَس آمد و کمرنگ شد. ما بزرگ شدیم اما، تلویزیون بزرگ نشد‌. بلعکس، کوچک شد. حقیر شد. به قولِ «فروغ» : «پیش نرفت؛ فرو رفت». هی حقیر و حقیرتر… تا امروز… تا پایان… که دیگر اساساً، نقشی در زندگیِ ما ندارد… که دیگر گویی نیست ؛ اصلا وجود ندارد…

تلویزیون، متلاشی شد؛ چون روز به روز، «هنر ستیزتر» شد. روز به روز، «تمدّن‌گریزتر» شد… چون به جای آنکه مدیرانش، در طولِ زمان، داناتر و فرهیخته‌تر شوند؛ «بَدَوی‌تر» شدند. «عقب‌افتاده‌تر» شدند… یک مشت موجودِ کم‌هوشِ بی‌سوادِ مُنقطع از محیط؛ که نه هنر می‌فهمند، نه رسانه، و نه «منافعِ ملّی»… و نه حتی، قدرِ سرمایه‌های خودِ تلویزیون را می‌دانند… همه را حذف کردند؛ از دَم… چه در ورزش، که فردوسی‌پور و «نود»، بعدِ ۲۰ سال، حذف شدند؛ چه در سینما، که هفتِ جیرانی تعطیل شد؛ چه در برنامه‌سازی، که کوله‌پشتیِ فرزاد حسنی به کما رفت؛ چه در سریال‌سازی، که عطاران‌ها را کنار زدند و… سپس، حتی حذفِ پایتخت و محسن تنابنده و…؛ و حالا دیگر حتی، حذفِ مهران مدیری و رامبد جوان و… تلویزیونِ مفلوک! جای آنکه در طولِ زمان، باپِرنسیب‌تر شود، «عَربده‌کِش‌تر» شد… و بی‌مخاطب‌تر شد… و تمام شد…

حال، در چنین زمانی، عده‌ای افتاده‌اند به جانِ هم، که رشیدپور و گلزار بیایند تلویزیون یا نه!… یا آن مجریِ پایداری، شهبازی، حرفش به کرسی می‌نشیند یا نه!… دوستان! عزیزان! چه فرقی می‌کند؟! هیچ فرقی نمی‌کند. شهبازی باشد یا گلزار؛ هیچ فرقی ندارد. تمام شده ماجرا! این تلویزیون، سال‌هاست از خانه‌هامان پَرت شده بیرون!… جنگِ بین‌ شهبازی‌ها و گلزارها؛ جنگِ زَرگری‌ست، یا واقعی؛ هیچ اهمیت ندارد. این را بیاورند یا آن ، هیچ خبری نخواهد شد. چون هیچ‌کس نخواهد دید. اینجا ، نامش: «خطّ پایان» است ؛ تمام شده ماجرا…